شیفتگان حسین ع
به مناسبت ایام سوگواری شهادت حضرت صدیقه کبری(س)،سروده ای از آیت الله وحید خراسانی درباره مقام حضرت فاطمه زهرا(س) را به نقل از پایگاه اطلاع رسانی این مرجع بخوانید.

 

 
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى

 
تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى

 
در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى

 
با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى

 
آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاک او حریم کبریا

 
ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا

 
رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر

 
لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى

 
آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا

 
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین
زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین

 
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید

 
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول

 
دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل

 
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین

 
آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود

 
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد
متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى
 


شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, :: 7:55 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

قدری كه داشت قدر مسلم زیاد بود
خون دلی كه خورد كمش هم زیاد بود
زهرا اگر نبود ،بهشتی نداشتیم
مهرش اگر نبود جهنم زیاد بود
در خانه اش تمام كنیزان مقدسند
جایی كه مثل حضرت مریم زیاد بود
آری درست ،مادرمان زود پیر شد
آری درست ،در  دل او غم ز یاد بود
اما برای سن كمش گریه كم كنید
هجده بهار از سر عالم زیاد بود
...................................................
...................................................
مصحفی اعجاز دارد كه كلامش فاطمه است
آن نمازی قرب دارد كه قیامش فاطمه است
دستبوس فاطمه بودن كمال مصطفاست
در مقامات نبی این بس مقامش فاطمه است
فاطمه امر خداوند و مامورش علیست
پس امام اول عالم امامش فاطمه است
مصطفی یا مرتضی یا فاطمه یا هر سه تا؟
مانده ام از این سه تا اصلا كدامش فاطمه است؟
........................................................
........................................................
چنانكه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد
هنوزكوچه به كوچه حكایت از مردیست
كه دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد

چه دیده در كه پیاپی به سینه می كوبد؟
چه كرده شعله كه با هز زبانه می لرزد ؟
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
كه در جواب ،، زمین و زمانه می لرزد
ز من شكیب مجو ، كوه صبر اگر باشم
همین كه نام تو آرند شانه می لرزد
......................................................
......................................................
نام زهرا قفل دل وا می كند
دیده را از اشك دریا می كند
نام زهرا بوی غربت می دهد
بوی یك گم گشته تربت می دهد
نام زهرا هر كسی بر دل نوشت
می رود روز جزا سوی بهشت
........................................................
........................................................

 



جمعه 16 فروردين 1392برچسب:, :: 16:55 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی


چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, :: 9:53 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

من شنیدم که شما فصل بهاری آقا

به دل خسته ما صبر و قراری آقا.

حیف سالی که گذشت و خبری از تو نشد

هوس آمدن این جمعه نداری آقا؟

در هیاهوی شب عید تورا گم کردیم

غافل از این که شما اصل بهاری آقا!



دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:زهرا,مسمار,عباس,حجت,کوچه ها, :: 22:20 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

 

مردک پست که عمری نمک حیدر خورد
نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد
ایستادم به نوک پنجه پا اما حیف دستش
از روی سرم رد شد و بر مادر خورد
..........................................
خاری به چشم های من انگار می کشی
وقتی که آه از دل خونبار می کشی
بر زانوان بی رمقت راه می روی
بر شانه بار غصه بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
کین گونه دست به دیوار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر آن نگاه گهربار می کشی
جاروی خانه پخت غذا روز آخری
داری چقدر از بدنت کار می کشی
از این نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
.............................................
حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود
خلقت از روز ازل مدیون بوی یاس بود
ای که ره بستی میان کوچه ها بر فاطمه
گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود
.............................................
زهرا که وجودش سبب خلقت ماست
صد شکر که نور مهر او قسمت ماست
فرمود امام عسگری در وصفش
ما حجت خلق و فاطمه حجت ماست
.............................................


دو شنبه 12 فروردين 1392برچسب:, :: 18:10 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

 

نام زهرا قفل دل وا می کند
دیده را از اشک دریا می کند
نام زهرا بوی غربت می دهد
بوی یک گمگشته تربت می دهد
نام زهرا هر کسی بر دل نوشت
می رود روز جزا سوی بهشت


دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 12:1 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

 

متن كامل بحر طويل حضرت زهرا(س) بدين شرح است: شهر زيبای مدينه شده آبستن صد فتنه و بيداد كه تا حشر به گردون رود از حنجره اهل ولا شيون و فرياد، كه در ازمنه دهر ندارد كسی اين حق كشی و ظلم و ستم ياد، شرافت ز ميان رفته، قرار از دل و جان رفته، گل آرزوی ملت اسلام به تاراج خزان رفته، محمد كه بود جان گرامی جهان‌ها ز جهان رفته، مدينه شده خاموش، جهان گشته سيه‌پوش، عجيب است كه بعد از دو مه و نيم، غدير نبوی گشته فراموش، در فتنه شده باز و سقيفه شده آغاز عدالت ز جفا خانه‌نشين، بيدادگری سر به درآورده، مولای دو عالم شده بی‌ياور و در خانه در بسته گرفته ز الم زانوی غم در بر و بر غربت اسلام كشد از دل پر غصه خود آه كه آتش زده با شعله فرياد درون ارض و سما را.
آب غسل و كفن ختم رسل خشك نگرديده كه قرآن شده پامال و فراموش شده حرمت پيغمبر و دين و علی و آل، گروهی كه شده بنده دجال، ستادند در بيت خداوند تبارك و تعالی به درون كينه مولا، نه حيايی و نه شرمی ز رسول و علی و حضرت زهرا، عوض دسته گل شاخه هيزم به سر شانه نهادند، در خانه ستادند، ز بيداد زبان را به جسارت بگشادند، كه: هان يا علی از چيست كه در خانه نشستی؟ در از قهر به روی همه بستی، اگر اين لحظه در خانه خود را نگشايی، نيايی به سوی مسجد و بيعت ننمايی، همه آتش بفروزيم و در خانه بسوزيم، بسوزيم حسين و حسن و فاطمه‌ات را، كه از اين شورش و تهديد تن زينب و كلثوم و حسين و حسن و فاطمه لرزيد، كشيدند ز دل ناله كه: ای ختم رسل سر به در آور ز دل خاك و ببين غربت ما را.
در اين حادثه شوم به اذن علی آن رهبر مظلوم، كه مظلومی او تا ابدالدهر بود بر همه معلوم، مه برج حيا فاطمه آمد پس در گفت كه: ای قوم ستمكار به جرات شده با ذات خدای احد قادر دادار، پس از رحلت پيغمبرش آماده پيكار، چه خواهيد از آل نبی و حيدر كرار، نديديد كه ما در غم پيغمبر اكرم همه هستيم عزادار، دريغا كه همان عهدشكن‌های دو روی همه غدار، عوض شرم و حيا پاسخشان شد شرر نار، ز بيت‌الحرم وحی، برآمد شرر و دود سوی گنبد دوار، خدا داند و زهرا كه چه رخ داد ميان در و ديوار، چه با فاطمه از آن لگد و ضربت در شد، به هواداری او محسن شش ماهه سپر شد، به خدا زودتر از مادر مظلومه خود گشت فدا شير خدا را.
نفس فاطمه از درد درون قفس سينه افروخته پيچيد كه می‌خواست شود زير و رو از ناله او شهر مدينه، كه به هم ريخت نظان فلك از ناله يك يا ابتايش، چه بگويم كه سخن در جگرم لخته خون گشته و انگار كه بازوم شكسته‌ست و يا درد كنم در دل و در سينه و در پهلويم احساس و يا مانده به رويم اثر سيلی و انگار كه پشت در آن خانه ز شلاق ستم گشته تنم يكسره مجروع، نه آخر مگر از آب و گل فاطمه كردند مرا خلق، نباشم به خدا شيعه اگر حس نكنم آن همه دردی كه فرو ريخت به جان تن زهرا، به تن پاك و شريفی كه محمد زده گل بوسه چو آيات خدا بر همه اعضاش، به قرآن بود اين درد به درون تن من تا پسرش مهدی موعود بيايد، شور آتش جان و دل كل محبان علی را بنشاند، ز عدو داد دل مادر مظلومه خود را بستاند، بگشاييد به تعجيل ظهورش همه شب دست دعا را.
به خدايی خداوند در اين صحنه ايجاد علی دوست تر از فاطمه نبود به پيمبر قسم از فاطمه بايست بگيريم همه درس ولايت، به علی دوستی فاطمه سوگند بخوانيد به تاريخ و ببينيد كه با پهلوی شكسته و بازوی ورم كرده و با سقط جنينش ز فشار در و ديوار و كبودی رخ چون گل ياسش، به دفاع از علی از جا حركت كرد، سپس يك تنه استاد و ندا داد كه من در دل دشمن تك و تنها به علی ياور و يارم، نگذارم نگذارم كه شود يك سر مو از سر او كم، منم و مهر و ولايش، سر جانم به فدايش، ز ازل گفتم و گويم كه علی هست من و من همه اويم به خدا يا كه علی را به سوی خانه برم يا كه چو شش ماهه خود كشته در اين راه شوم، اين من و اين بازو و اين محسن مظلوم، بگيرم جلوی فتنه و بيداد شما را.
بعد از اين فاجعه شد دست ستم باز و دگر كشتن اولاد علی تا ابدالدهر شد آغاز و شروعش ز در خانه زهراست، سپس كشتن مولا، پس از آن قتل حسن پس از آن فاجعه كرب و بلا ريختن خون حسين ابن علی بود و جوانان بنی هاشم و هفتاد و دو سرباز رشيدش، پس از آن كودك شش ماهه معصوم شهيدش، چه شهيدان عزيزی كه از اين سلسله تقديم خدا گشت، يكی مالك اشتر يكی عمار يكی مثيم تمار يكی حجر و رشيد است و سعيد ابن جبير است هزاران و هزاران و هزاران تن از اينان كه بريدند سر از پيكرشان فرقه اشرار به اين جرم كه بودند طرفدار علی حيدر كرار و هنوز از دم شمشير سقيفه به ستم خون محبان علی ريزد و ريزد مگر آن روز كه مهدی بستاند ز عدو داد تمام شهدا را.
 


دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 11:58 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

 

صحنۀ محشر کبراست خلایق همه در محکمۀ عدل خداوند حکیم و همه در وحشت و اندوه عظیمند، هراسان همه از خشم جحیمند، گریزد پسر از مادر و مادر ز پسر، خلق همه منتظر اجر و صوابند و عقابند و حسابند و کتابند و عتابند و خطابند، نه راهی که گریزند ز تعقیب گناهی، نه امیدی نه پناهی، همه در محکمۀ عدل الهی همه جا رفته فرو یکسره در کام سیاهی، امم و خیل نبیّین، همه در جوش و خروشند و ستادند و به گوشند که شاید شنوند از طرف ذات خدا، حکم خدا را.
اُممِ گشته پناهنده به نوح و به خلیل‌الله و موسی و مسیح و به سلیمان و به داوود نبیّین همه گویند که ماراست نگه جانبِ پیغمبر اسلام، محمّد که بوَد احمد و محمود، به جز او و وصیش علی آن حجت معبود، کسی مظهر لطف و کرم خالق دادار نباشد، همه با چشم گهربار، گریزند سوی احمد مختار، که ای رحمت تو سایه فکنده به سر خلق گنه‌کار، مگر لطف تو گردد همه را یار، نگاهی که رهانی تو از این دایرۀ وحشتِ عظما دل ما را.
در آن حال محمّد سخن آغاز کند، دست دعا باز کند، با احد لم یزلی راز دل ابراز کند، از جگر آواز کند، بار خدا فاطمه‌ام کو همه دارند به من دیده و من دیده گشودم به سوی عصمت داور که ثنایش شده از جانب تو سورۀ کوثر که تو خواندیش ز لطف و کرمت حضرت صدیقۀ اطهر، همه امید رسول است، بتول است، بتول است، و بوَد پاک و مطهر نفس خلق به سینه شده حبس و همه مبهوت و پریشان، همه با دیدۀ گریان که ندا می‌رسد از خالق منان همگی چشم بپوشید ز وحشت، نخروشید که آید به سوی عرصۀ محشر، ثمرِ نخلِ دل پاک پیمبر، همه هستِ علی آن هستیِ داور، همه بینید جلال و شرف و عزت ناموس خدا را.
قیامت بوَد آن‌لحظه که زهرا به سوی حشر بیاید، به روی خلق ز لطف و کرمش دیده گشاید، نه دل احمد و حیدر که دل از دوست و دشمن برباید، به لبش خندۀ عفو و به سرش تاج شفاعت، به کفش برگۀ آزادی و دندان رسول‌الله و پیشانی بشْکافتۀ حیدر و خون جگرِ نورِ دو عینش، حسن و جامۀ خونین حسین ابن علی دست ابوالفضل علمدار، دو مظلوم دگر محسن ششماهه و قنداقه خونین علیْ‌اصغر و جبریل امین پیش روی ناقه و پشت سر او حضرت میکال دو سوی دگرِ او ملک‌الموت، سرافیل به تعظیم و به تجلیل و به تکبیر و به تسبیح و به تهلیل، فزون از عددِ اهل قیامت، ملَک آیند و ستایند همه حضرت امّ النّجبا را.
پس آنگاه ندا می‌رسد از ذات خداوند که محبوبۀ من، فاطمه امروز بخواه آنچه که خواهی، ز چنین طرفه ندا فاطمه را اشک، روان گردد و گوید که الهی اگر امروز مرا اشک روان است به صورت، تو گواهی که فقط عاشق دیدار حسینم، که رسد باز ندا از طرف ذات خداوند که یا فاطمه ای دخت پیمبر، بگشا دیدۀ خود را به سوی عرصۀ محشر نگه فاطمه افتد به یکی پیکرِ بی‌سر که بود پاره‌تر از لالۀ پرپر همه اعضاش جدا گشته ز شمشیر و ز خنجر، زده خون یکسره فواره ز رگ‌های گلویش، جگر فاطمه خون گردد و آهی کشد از سینه که محشر بخروشد به ستوه آورد از نالۀ خود ارض و سما را.
اهل محشر همه با فاطمه فریاد برآرند، چنان اشک ببارند که در حشر شود باز بپا محشر دیگر، ز خدا باز ندا می‌رسد ای فاطمه بار دگر از ذات خداوند تعالی بطلب حاجت خود را و بخواه آنچه که خواهی، نگه فاطمه بر حنجر صد چاک حسین است و دو دستش به دعا، گرید و گوید به خدای ازلی: بار خدا حاجت من نیست به جز آن که ببخشی ز کرم خیلِ محبّان من و شوهر مظلوم مرا، باز ندا می‌رسد از حضرت معبود که ای نور دل احمد و محمود، به عزّت و جلالم به تو آنقدر ببخشم که تو راضی شوی از من، به خدا می‌سزد آن روز خدا خلقت خود را به همان سیلیِ سختی که به یاس رخ زهرا اثرش ماند، ببخشد که همان لطمه شرر زد جگر اهل ولا را.

بگشا دیده و الطاف و عنایات و کرم بین که همان عصمت داور که همان روح دو پهلوی پیمبر، که همان آینۀ احمد و حیدر، چو نهد پای به محشر، همه بینند چو مرغی که کند دانه ز خاشاک جدا، جمع کند جمله محبان خودش را و منادی خداوند ندا می‌دهد: ای اهل قیامت! همگی پیش به پشت سر زهرا همه پویند به گلزار جنان همره صدیقه اطهر، به جز آنان که شکستند میان در و دیوار، زکین پهلوی او را، نه فقط پهلوی او، سینۀ او، بازوی او را و گروهی که ستادند و نکردند در آن عرصۀ غم یاری او را و گروهی که گشودند به آتش در کاشانۀ او را و گروهی که شکستند درون صدف سینه در آن واقعه دردانۀ او را و هم آنان که شکستند نمکدان و گرفتند ندیده نمکش را و هم آنان که گرفتند پس از رحلت پیغمبر اکرم فدکش را و هم آنان که پس از فاطمه کشتند حسین و حسنش را و هر آن کس که به اولاد علی ظلم کند تا صف محشر، و هم آنان که گرفتند به جز راه ولایت، ره عصیان و خطا



دو شنبه 5 فروردين 1392برچسب:, :: 11:53 ::  نويسنده : جواد زین العابدینی

 

بحر طویل استاد سازگار در مورد شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه(شماره 1)
شب است و غم و درد و الم و تابش مهتاب، در آن شهر پر از ظلم، به جز مردم یک خانه، همه خواب، همه خواب، و جز هِق هِق آهسته‏ی یک مرد، و یا ناله‏ی آرام دو سه کودک بی تاب، اگر گوش کنی می شنوی زمزمه‏ی ریختن آب
اگر چه همه خوابند، ولی در دل آن خانه پر از ماتم و غوغاست، که این شب، شب بی مادری زینب کبراست، شب اصلی ضربت زدن حضرت مولاست، شب غسل گل یاس علی حضرت زهراست
علی بود وَ یک زانوی لرزان، علی بود و غم تازه یتیمان، علی بود وَ آن اشک روان، سینه‏ی محزون پر از درد، وَ آن گریه‏ی پنهان، علی بود، وَ یک یاس شهیده، همان شیر خدا، حیدر کرار وَ رنگی که ز رخسار پریده، همان فاتح خیبر، که قدش سخت خمیده، علی بود، همان همسر زهرا، که چندی است به جز فاطمه از مردم آن شهر سلامی نشنیده، علی بود وَ رخساره‏ی زهرا که سه ماه است ندیده

علی بود و دلی خسته در آن بارش غمها، علی بود وَ اسماء، کنار بدن خسته‏ی زهرا، در آن نیمه شب ساکت و خلوت، همان نیمه شب غصه و غربت، شب هجر، شب اوج مصیبت، شب مرگ علی، مرگ گل یاس، علی کرد نگاهی سوی اسماء، که بریز آب روان بر روی گلبرگ گل یاس
وَ با اشک نگاهی به تن فاطمه اش کرد و چنین گفت: عزیز دل حیدر، مددی کن که دهم غسل تنت را، کمک کن که بشویم بدنت را، وَ با نام خدا غسلِ گل یاس شد آغاز، خدا داند از آن لحظه که شد چشم علی سوی گلش باز
علی بود وَ قلبی که به اندازه‏ی یک فاطمه غم داشت، علی بود وَ بازوی کبودی که ورم داشت
وَ دستان علی بر گل زخم بدن فاطمه اش خورد، علی زنده شد و مرد، نفس در دل او حبس شد و سوخت، علی چشم به چشمان گلش دوخت، وَ آن بغض که در سینه نهان داشت رها شد، دوباره قد او خم شد و تا شد، وَ روح از بدنش رفت و جدا شد، سرش را به روی شانه‏ی دیوار زد و زار زد و گفت:، نگفتی به علی فاطمه یک بار، از این زخم وَ از قصه‏ی دیوار، از این اذیت، آزار، از این سینه و از لطمه‏ی مسمار، خدایا چه کند حیدر کرار؟!
همه عالم هستی، فغان گشت و ز آه دل آن رهبر مظلوم، وَ از اشک یتیمیّ حسین و حسن و زینب و کلثوم، به جز زمزمه‏ی ریختن آب، از آن خانه صدائی به سما رفت، که تا عرش خدا رفت، صدای طپش یک دل خسته، که بندش شده پاره وَ از ریشه گسسته، صدای کمرِ کوه، که از غصه شکسته
فقط آه کشید آه، علی با مدد فاطمه استاد روی پا، وَ چنین گفت به اسما، بریز آب به روی گل حیدر، ولی سعی کن آرام بریزی که یاسم شده پرپر، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی که گلم خسته‏ی خسته است، بریز آب ولی سعی کن آرام بریزی، که پهلوش شکسته است
علی شست تنش را، و َبا گریه چنین گفت به زهرا: شدی پرپر و این شهر نفهمید، که گل طاقت این اذیت و این همه آزار ندارد، تو رفتی و علی یار ندارد، وَ در مردم این شهر طرفدار ندارد، گذشت از من و تو قصه ولی کاش به گلبرگ شقایق بنوسیند، که گل تاب فشار در و دیوار ندارد ...


درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید مطمئن باشید پشیمان نخواهید شد
آخرین مطالب


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 27
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 509
بازدید کل : 99434
تعداد مطالب : 115
تعداد نظرات : 19
تعداد آنلاین : 1



loxb ht

جاوا اسكریپت