مردی نزدیک شهری گوشه خلوت گزیده بود و سال های سال عبادت خداوند را می کرد...
دانلود کنید
- مامان، میشه شیر بخورم؟ - آره مامانی- میشه برم با بچه ی همسایه بازی کنم؟ - آره.
می خواستم به دنیا بیایم...
وقتی روزی جدید شروع می شود
جرات کن و قدر شناسانه تبسمی کن...
دو میمون روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه می کردند...
در زمان های دور، دو قبیله در رشته کوه های آند زندگی می کردند...
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
<-PollName-> <-PollItems->
<-PollName->
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید امروز : بازدید دیروز : بازدید هفته : بازدید ماه : بازدید کل : تعداد مطالب : 115 تعداد نظرات : 19 تعداد آنلاین : 1 loxb ht
جاوا اسكریپت